طلوع انسان اندیشمند: تطورِ اندیشیدن نوین
بسیاری از دانشمندان و متخصصین در جستجوی یافتن پاسخی به پرسش ناپدیدشدن ابهامآمیز نئاندرتالها و استیلای انسان اندیشمند امروزین، الگوها و عوامل گوناگونی را ارائه کردهاند. در سه دههی اخیر، سه الگو بحث برانگیز برای تطور انسان نوین مطرح شده است. الگو ”جایگزینی“ که توسط کریس استرینگر و پیتر اَندروز (1988) ارائه شد، ریشه انسان اندیشمند را در افریقا یافته است و آن را جایگزین دیگر انسانهای باستانی از جمله نئاندرتالها میداند. در اوایل دهه 1990 میلفورد ولپوف (1989) الگو ”تطور چند منطقهای“ را پیشنهاد میکند. بر طبق این الگو، انسانهای نوین تقریبا بهطور هم زمان در تمام مناطق دنیای قدیم، از انسانهای باستانی دیگرِ همان منطقه، منشعب شدهاند. سرانجام، الگو ”تداخل گونهای“ یا ”ادغام“ توسط گانتر بروئر (1997؛ 1992؛ 2008) ارائه شد که متخصصینی همچون اریک ترینکاوس (225؛ 2007) و اَلن تمپلتون (2002) آن را مورد آزمون قرار دادند. بر اساس این الگو، اولین انسانهای مدرن در افریقا ظاهر شدهاند اما پس از خروج از آنجا در برخی موارد، به تولید مثل با گونههای قدیمیتر همچون نئاندرتالها پرداخته و انتقال ژن بین آنها صورت گرفته است. در این میان کولیج و واین، نویسندگان کتاب طلوع انسان اندیشمند: تحولِ اندیشیدن نوین، با مستندسازی تطورِ شناختیِ انسان از نخستیها و ردگیری این مسیرِ تطوری، تحولاتِ ادراک و شناخت را از انسانریختهای ابتدایی تا نقطهی عطف این مسیر یعنی ذهنِ انسان امروزین، دنبال میکنند. فردریک کولیج استاد روانشناسی دانشگاه کلورادو، پژوهشهای بسیاری در حوزهی علوم ژنتیک رفتاری، روانشناسی عصبشناختی و شخصیت انجام داده است. توماس واین نیز استاد انسانشناسی دانشگاه کلورادو، در حوزهی باستانشناسی پارینهسنگی فعالیت دارد. اولین پژوهشهای وی بر روی باستانشناسی انسان راستقامت (1979؛ 1990؛ 1998) و تطور اندیشهی فضایی (1989) متمرکز بود. در ادامه، پژوهشهای خود را بر روی درکِ تطورِ شناختی و ادراکی بشر و سهم مطالعات باستانشناختی در این زمینه متمرکز کرد (1981؛ 1985؛ 1990؛ 1991؛ 1993؛ 2002). واین نخستین گامها را جهت پاسخ به پرسشهای تطورِ شناخت بر بنیان باستانشناسی نیاکان انسان برداشت و با پیوستن به کولیج، در پرتو نظریههای روانشناختی به روشن شدن بسیاری از مفاهیمِ شناختی، نزدیک شدند (2009؛ 2011؛ 2012).
نویسندگان با بیان هدف خود از نگارش این کتاب مبنی بر ارائهی توضیحی بر خاستگاههای اندیشیدن و سیر تکاملیِ آن، به برخی از فعالیتهایی که پیش از این توسط دیگر متخصصان صورت گرفته، اشاره دارند. مرلین دنالد متخصص سیستم عصبی ادراکی با نگارش خاستگاههای ذهن نوین (1991) و استیون میسن باستانشناس، با به چاپ رساندن کتاب پیش از تاریخِ ذهن (1996) بهطور جداگانه تلاشهایی در این زمینه داشتهاند. همکاری ویلیام نوبل روانشناس و ایاین دیویدسن باستانشناس منتج به انتشار کتاب تطور انسان، زبان و فهم: پرسوجویی روانشناختی و باستانشناختی شد (1996).
کولیج و واین تفاوتی بین کتاب خود و نمونههای پیشین قائلاند: تحقیقات اخیر، اطلاعات جدید و ارزشمندی را ارائه کرده است؛ در حوزه روانشناسی عصبشناختی و کالبدشناسی اعصاب ، عصبشناسان در پی درک چگونگی کارکرد مغز هستند. و همچنین نتایج جدیدی که از علم ژنتیک، یافتههای باستانشناختی و مطالعه سنگوارهها، کمک شایانی به حل بسیاری از مسائل دیرین انسانشناسی کرده است. علت دوم، مربوط به تفاوت در نگرش موجود در این کتاب با نمونههای پیشین است. آنها تمامی اجزایی را که هر کدام به نوعی هدایت کننده ذهن در مسیر تکامل بودهاند، مورد بررسی قرار دادهاند و مجموعهای از عوامل را در این امر دخیل میدانند، حال آنکه به گفته کولیج و واین، در پژوهشهای پیشین، تمرکز بیشتر بر روی زبان بوده است. آنها علت سوم را همکاری یک روانشناس (کولیج) و یک باستانشناس (واین) برای یافتن پاسخی به مساله تفکر و شناخت میدانند (هر چند نوبل و دیویدسن نیز چنین همکاری را داشتند).
کتاب طلوع انسان اندیشمند شامل یازده فصل به شرح زیر است.
فصل اول که مقدمه کتاب است با مروری بر کلیات مباحثی همچون نئاندرتال و انسان اندیشمند، و نقشهای اجرایی مغز آغاز میشود. در پایان این فصلِ کوتاه، بهطور مختصر دو جهش عمده شناخت در مسیر تطور انسان که در فصلهای بعدی به تفصیل به آنها پرداخته خواهد شد، معرفی میشوند.
نویسندگان در فصل دوم با عنوان مغز، به مباحث رشدشناسی، ساختار مغز، گفتار و محلِ مربوط به آن در مغز، رابطه مغز با گوش و شنوایی، و چشم و بینایی پرداختهاند. از نکات قابل توجه این فصل، توضیح ارتباط نیمکره چپ و راست مغز با دستها و گفتار است که در شامپانزه، استرالوپیتسین ، انسان ماهر و سایر گروههای انسانی تا انسان نوین مورد بررسی قرار میگیرند.
فصل سوم با عنوان کارکرد حافظه، به بررسی و تحلیل نظریهی اَلن بدلی پرداخته است و به کمک آن، اهمیت عملکرهای اجرایی و کارکرد حافظه در جهش دوم مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد.
تطور مغز عنوان فصل چهارم کتاب است. نگارندگان برای توضیح این سیر تکاملی از 500 میلیون سال پیش، به بررسی نقش ژنتیک، تجربه، انتخاب طبیعی، نقش اجبار و ساختارهای جبری میپردازند. مغز، عضوی است که در نهایت به چنان درجهای از پیچیدگی میرسد که تواناییهای قابل توجهی همچون اندوختن، نتیجهگیری، تحلیل کردن و پاسخ دادن را به دست میآورد. در پایان فصل نیز به روشهای مطالعاتیِ این سیر تکاملی همچون روشهای مقایسهای، مطالعه سنگوارهها و یافتههای باستانشناختی اشاره میشود.
نخستیها عنوان فصل پنجم است. تاکید نویسندگان بر این است که برای درک چگونگی اندیشه انسان و نحوه تطور این اندیشه، باید از مطالعه بر روی مغز و شناختِ نخستیها شروع کرد. در این قسمت به ارتباط ”مغز“ و ”شناختِ“ نخستیها و انسانها پرداخته و سیر تکاملی و تغییرات صورت گرفته، بررسی شده است.
در ابتدای فصل ششم با عنوان انسانریختهای اولیه ، جایگاه خانواده انسان، نیاکانش و همچنین دیگر گونههای نزدیک به آن مورد بحث قرار میگیرد. پس از معرفی گونههایی که در مقطع زمانی بین 5/2 - 7 میلیون سال پیش میزیستند (همچون ساحل آنتروپوس ، اُرُرین تاگنسیس ، آردیپیتکوس و استرالوپیتکوس )، به معرفی و تحلیل ویژگیهای جسمانی، مغز، درک و شناخت، و ابزارسازی انسان ماهر و جایگاه این گونه در مسیر تکامل پرداخته میشود. در ادامه نخستین نشانههای سنگهای دستکاریشده در 5/1 – 6/2 میلیون سال پیش تشریح شده است و نقش مغز، شناخت و همچنین عملکرد دستها در انتخاب مواد خام و پراندان لبه یک قطعه سنگ که از آن به عنوان سبک اول (Mode 1) یاد میکنند، مورد تحلیل قرار میگیرند و برای روشن شدن بحث، نمونههایی از ابزار سنگی محوطههای واقع در اتیوپی و کنیا بررسی میشوند.
انسان راستقامت، عنوان فصل هفتم است و همانطور که از این عنوان بر میآید، بهطور جامع به این گونه انسانی و البته انسان ارگستر پرداخته شده است. در ادامه، سبک دوم (Mode 2) ابزارسازی و گونههای متفاوت آن بررسی و تواناییهای سازندگانش مورد تحلیل قرار میگیرد. سپس، به دیگر ویژگیهای انسان راستقامت از جمله مدت طولانی حضورش در عرصه حیات و بهکارگیری آتش اشاره میشود.
فصل هشتم با عنوان نخستین جهش اصلی به سوی شناخت، به تحولاتی میپردازد که شناخت و ادراک در طی تطور انسان از نخستیها تا انسان ماهر و انسان راستقامت داشته است. نویسندگان در این فصل پس از جمعبندی و تحلیل هفت فصلِ گذشته، تغییرات رفتاری، ابتکار و نوآوری و دلایل آن در 5/1 میلیون سال پیش را به بحث میگذارند.
در ابتدای فصل نهم با عنوان انسان هایدلبرگنسیس و آغاز اندیشیدن نو، به تغییرات اقلیمی پلیستوسن پرداخته میشود و چگونگی بقای گونههای انسانی و تطور آنها در اقلیمها و زیستبومهای متفاوت بررسی میشود. نگارندگان معتقدند که از منظر مطالعه گونهشناسی ابزار سنگی، تغییر چندانی بین 4/1 میلیون سال تا 300,000 سال پیش در اروپا و افریقا صورت نپذیرفته است اما تغییراتی در فنون و بازپیرایی ابزارها مشاهده میشود؛ در این زمینه ابزارهای دورویه انسان هایدلبرگ از منظر فنآوری بررسی شده، و بازپیرایی و احیایی که بر روی ابزارها صورت گرفته است، مورد تحلیل قرار میگیرند. در ادامه، دیگر یافتههای این گونه انسانی همچون نیزههای چوبی، اجاقها و سایر بقایا، معرفی و بررسی میشوند. در نهایت با تحلیل ”شناخت و ادراک“ در 400,000 سال پیش، به تواناییهای انسان هایدلبرگ در شناخت فضایی، شناخت فنی، تفکر نمادین و زبان پرداخته و در برخی از موارد با انسان راستقامت مقایسه میشود.
طلوع و غروب نئاندرتال عنوان دهمین فصل این کتاب است. پس از بررسی مغز نئاندرتال و دیگر خصوصیات جسمانی، و مقایسه با گونههای پیش از آن، به باستانشناسی، فنآوری ابزار و توضیح تکنیک لوالوا، و مسائلی همچون نمادگرایی و زندگی اجتماعی آنها پرداخته میشود. اما بخش مهم این فصل، تجزیه و تحلیل کیفیت و کمیتِ شناخت در نئاندرتالها بر بنیان شواهد باستانشناختی و سنگوارهها، و جایگاه نئاندرتالها در این مسیرِ تکاملی است. کولیج و واین معتقدند که با توجه به مدارک باستانشناختی، نئاندرتال در قیاس با انسان هایدلبرگ، از تواناییهای شناختیِ متعدد و پیشرفتهتری برخوردار بوده است. در این میان باید به افزایش ظرفیت کارکرد حافظه بلند مدت اشاره کرد که حاصل آن تقویتِ پیچیدگیهای بیشتر در فنآوری ابزار، توانایی سازگاری با سرمای خشن اقلیم یخبندان اروپا و مواردی از این دست بوده است.
فصل یازدهم با عنوان دومین جهش اصلی در شناخت: افزایش و پیشرفت کارکرد حافظه و تفکر نو بهطور کلی به انسان نوین میپردازد. در ابتدای فصل، پس از مرور برخی نظریهها در مورد خاستگاه انسان نوین، به بررسی سنگواره اُمو پرداخته میشود و سپس با بیان این جمله که ”ما همه افریقایی هستیم“، به واکاوی آن میپردازد. در ادامه با پرداختن به باستانشناسی و مطالعه فنآوری ابزارسازی، مهارت، صید، شکار و معیشت، و گسترش این گونه انسانی در سراسر دنیا، به تحلیل نقشهای اجرایی و افزایش کارکرد حافظه اشاره میشود. این برهه زمانی، بستر دومین جهش عمده مورد نظرِ نویسندگان کتاب در شناخت و ادراک است.
کتابِ طلوع انسان اندیشمند نظریه محرکی را درباره تطور ذهنِ امروزی بر اساس مدارک باستانشناختی و مدل ”کارکرد حافظه“ اَلن بدلی (2003)، روانشناس تجربی، ارائه میکند. بدون شک تواناییهای شناختی و ادراکیِ انسان، سرگذشتِ تطوریِ بسیار طولانی، و نهفته در دهها میلیون سال دارد. در قسمت اعظم این روندِ تحول و پیشرفت، نیاکان ما تواناییهای ادراکی سادهای داشتهاند. آنها، تنها گروهی از گپیهای افریقایی بودند، اما در نقطهای از این مسیرِ تکاملی، به توانایی ادراکی دست یافتند که آنها را از گونه های پیشین، مجزا میکرد. سنگوارهها و مدارک باستانشناختی، دو مقطع مهم را در تحولهایِ شناختی مشخص می کنند: یکی در حدود 5/1 میلیون سال پیش و دیگری در حدود 100,000 سال پیش. نویسندگان بر این باورند که اولین جهش عمده در شناخت، با تطور یکی از گروههای ابتدایی انسان یعنی انسان راستقامت که شیوهی زندگی بسیار متفاوتی را گسترش داد، آغاز شد. انسان راستقامت وابستگی به سکونتگاههای ایمن پوشیده از درختان را ترک کرد و در مجموعهی جدیدی از زیستگاهها گسترش یافت. دومین جهش پیشنهادی آنان، در زمانی بین 100,000 تا 40,000 سال پیش رخ داد. در بین آثار باستانشناختی، یافتههای این جهش از نمونه اول چشمگیرتر است و مدارکی همچون زیورآلات شخصی، هنر، تدفین همراه با تشریفات، فنآوری پیچیدهتر، غارهای نقاشیشده و پیکرکهای بسیار خلاقانه، شکار و گردآوری برنامهریزیشده و سازمانیافته، و تقسیمات کار براساس سن و جنس افراد برای رسیدن به نتیجهای مقرون به صرفه را در بر میگیرد. بهطور کلی تمامی مشخصههای انسان اندیشمند، به وضوح حاصل عملکردهای شناختی آنان بوده است. این در حالی است که نئاندرتالها با اینکه در مقطعِ زمانی یکسانی میزیستند و با وجود مغزی به نسبت بزرگتر، به جز در برخی موارد، تقریبا هیچ کدام از آن برآیندهایِ فرهنگی را نداشتند. کولیج و واین برای توضیح این جهش، یک دگرگونی عصبی را پیشنهاد میکنند که مغز را به سمت یک سازماندهی مجدد سوق داده و آن را به اجرای نقشهایِ عملکردی جدید و بهویژه افزایش ظرفیت کارکرد حافظه، قادر ساخته است. آنها توانایی تلفیق فضا و زمان، و کارکرد متوالی حافظه را یکی از مشخصههای چشمگیر نقشهای اجرایی مغز دانستهاند و برنامهریزیهای موفق برای رسیدن به اهداف را نیازمندِ توانایی ترتیب دادن به یک سلسله فعالیتهای معقول و منظم میدانند.
همکاری کولیج و واین در نگارش کتابی با تلفیق دو دیدگاه روانشناختی و باستانشناختی نمونهای کمنظیر است که بهطور کامل و با جزییات، چگونگی تفاوتهای اندیشیدن انسان اندیشمند و نئاندرتال را بررسی میکند و به ارائه نظریههایی در مورد عوامل ناپدید شدن نئاندرتالها میپردازد. نگارندگان، تغییرات مغز و تطور آن، میزان و چگونگی درک و شناخت، و بروز رفتارهای ناشی از آن را از نخستیها تا انسان نوین مرور کردهاند تا روند رشد آن را نشان دهند و به تحلیل این مسیر تکامل بپردازند. آنها با زبانی ساده و بیانی شیوا، شیوههای اندیشیدن، و منشا و سیر تکاملی چنین اندیشه و تفکری را به تصویر کشیدهاند.
نظرات شما عزیزان: